سلام زیتون جان
متاسفم که زندگیتون به اینجا رسیده، من می خوام یه چند مورد را برا اساس تجربه زندگی خودم بگم، البته این رو هم باید در نظر گرفت که ممکنه تجربه زندگی من برای زندگی شما بکار نیاد. این رو خودت باید تشخیص بدی.
متاسفانه کار شما بجایی رسیده که حرمتهای بینتون از بین رفته و اگر قصدت برگشت به زندگیت هست باید خیلی دقت کنی چون آثار اون تا مدتها باقیه و هر لحظه ممکنه جرقه یک دعوای جدید باشه.
حالا قراره برین دادگاه احتمالا با هردوتون صحبت می کنن، ازتون شرایط می خوان و در آخر هم یه تعهد از هردو می گیرن که برین سر زندگیتون.
پس بشین خوب فکر کن که از اون مواردی که گفتی باعث دعواتون شده، کدومها برات قابل صرف نظر کردنه (یعنی بعدها اگه تو زندگی مشترک تکرارشون کنه برات مهم نباشه و اعتراض نکنی) و کدومها مهم که نمی خوای ازشون بگذری . مهم رو بعنوان شرط بیان کن تا تعهد بده و خوذش رو ملزم به رعایت کنه.
البته این رو هم در نظر بگیر که ممکنه قبول نکنه و بخواد زندگی رو تموم کنین.
اگرهم بدون هیچ شرطی بری پس نباید به کارهای گذشته اش اعتراض کنی.
ببین عزیزم من و شوهرم هم یه بار رفتیم کلانتری و در آخر از ما هم خواستن شرط بذاریم برای هم. منم اصلا انتظار این جمله رو نداشتم و روش فکر نکرده بودم و جو کلانتری هم من رو گرفته بود و فکرم خیلی کار نمی کرد. فقط گفتم که من می خوام دست روم بلند نکنه که خوب بازم کرد.
اما بعدها که فکر می کردم، به این نتیجه رسیدم که کاش شرط می کردم که هرگز از من نخواد با خانوادش رفت و آمد کنم و خودش به تنهایی شهرستان نره ولی اگه خواهرش اومد تهران خودش خواست بره دیدنش.
این پاراگراف آخر گفتم فقط شاید تجربه گذشته من بتونه کمکت کنه.
برات دعا می کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)