به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 38 از 57 نخستنخست ... 818282930313233343536373839404142434445464748 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 371 تا 380 , از مجموع 561
  1. #371
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام مجدد خدمتتون دارم خانم ای تک...چون دیدم الان توی تاپیک هستید پستمو قرار میدم ولی اگه خلاف قوانین بود ممنون میشم عزیزان مسئول همدردی زحمت پاک کردنشو بکشند...

    نه منظور بنده این نبود که شما برای فرار تنهایی حالا مثلا خدایی ناکرده با هر کی از راه برسه ازدواج می کنید اصلا و ابدا...نه پارسال که اولین تاپیکتون رو زدید و من توی دوران اوج و میل قلبی شدید به ازدواج و البته اخراش بودم دیدم محکم نوشتید حاظرید تا اخر عمر مجرد بمونید...اگه یادتون باشه پرسیدم شما چطور می تونید این کار رو انجام بدید؟! که شما هم لطف کردید و جواب دادید... و گفتم بحثم انتقادی نبود و خواستم چیزی ازتون یاد بگیرم...

    اره چند بار توی صحبت هاتون خوندم که اگه قرار بود با هر فردی ازدواج کنید تا حالا شاید الان صاحب فرزند هم بودید...البته میدونم با نگاه بالا و پایین نمی گید اینو...به هر حال خیلی از ازدواج ها توی کشور ما همین طوری شکل می گیره...راستش درسته شاید تجربه ی زیادی ندارم...درسته منم اگه می خواستم صرفا ازدواج کرده باشم تا الان ازدواج کرده بودم... و می دونم ازدواج نکردنم هم خیری درش داره...
    ولی اینو فهمیدم که هیچ وقت دنبال بهترین نباشم...بلکه دنبال یک خانم بهتر هستم و ترجیح میدم بعدش کنار هم بهترین بشیم...

    ما این جا شما رو با روحیه همیشه شادتون بیش تر به یاد داریم...پس امیدوارم همیشه شاد باشید قلبا و واقعا...راستش من خیلی جاهای خاصی که میرم درسته با خانواده میرم و از این بابت مشکلی ندارم...ولی واقعا دوست دارم
    و و اقعا جای خالی همسر رو حس می کنم...حداقل سه سال میشه مثلا شب های قدر جایی که میرم میگم یعنی خدا میشه سال بعد دیگه با اون بیام و این جا توی این شب عزیز شکرت کنم بابت داشتن و ازدواج با چنین فرشته و همسری...ولی باز اخرش میگم هر چی صلاحه و هیچ وقت عدد و زمان مشخص نمی کنم...
    چون همین حس زیبا رو دوست دارم... خداییش هم بعضی رنج ها کشیدنش لذت داره...مثل همین رنج وصال و انتظار رسیدن به یار...

    نمی دونم مشکلتون چیه اگه خواستید تاپیک بزنید به هر حال هر فردی از زاویه ای بهش نگاه می کنه و شاید بهتون کمک شه...بنده که قابل باشم مطمئن باشید این روزا حتما دعاگوی شما خواهم بود...مطمئن باشید به یادتون خواهم بود و بقیه دوستان عزیزم در تالار همدردی...
    از خدا می خوام هر تصمیمی که خیر و صلاحتون درش هست به دلتون بیفته...و اون جایی که ارامش دارید باشید...امید هیچ بنده ای رو خدا ناامید نکنه...امیدوارم یک روز از اون روزایی که اصلا فکرشو نمی کنید یار شما هم شما رو پیدا کنه.و عمری در کنار هم خوشبخت تر زندگی کنید.

    در پایان یک دعای دوست داشتنی برای شما و همه ی مجردین و حتی متاهلین تالار دارم
    و اون این هستش که یک روز دست در دست یارشون همونی که عمری انتظارشو داشتند توی یکی از روزای قشنگ پاییز شونه به شونه زیر نم نم بارون ملایم پاییزی قدم بزنند...خیلی حس خوبییییییییییییی داره....خیلیییییییییییییییی یییییییی.
    امین.

  2. 9 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    dooo (چهارشنبه 29 مهر 94), khaleghezey (چهارشنبه 29 مهر 94), m.reza91 (چهارشنبه 29 مهر 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), گلاب (چهارشنبه 29 مهر 94), یاس پاییزی (چهارشنبه 29 مهر 94), نارجیس (چهارشنبه 29 مهر 94), آی تک (چهارشنبه 29 مهر 94), بارن (چهارشنبه 05 اسفند 94)

  3. #372
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 مهر 97 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,398
    امتیاز
    13,057
    سطح
    74
    Points: 13,057, Level: 74
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 193
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Social1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,610

    تشکرشده 8,998 در 1,493 پست

    Rep Power
    156
    Array
    سلام دوستان

    چقدر آرزو داشتم متاهل شم و بیام اینجا بنویسم خاطرات عاشقانم رو

    چند روز پیش مادر همسرم بهم گفت بهار ازت خیلی ممنونم.

    گفتم برای چی مامان؟

    گفت برای اینکه به پسرم آرامش دادی. از وقتی با تو ازدواج کرده دیگه شب تا صبح مشغول کار نیست و به موقع می خوابه. دیگه تو خودش نیست و همش میگه و می خنده.

    من انقدر ذوق زده شدم گفتم راست میگی مامان؟

    مادر همسرمم گفت آره گل دختر. اصن ازین رو به اون رو شده. هرچی ما بهش می گفتیم زن بگیر می گفت کی زن می گیره ولی با تو که آشنا شد ما رو کچل کرد که زودتر بیایم

    خواستگاریت. منم تو دلم این شکلی بودم این حرفا رو وقتی بهم زد که همسرم تو ماشین سرشو گذاشته بود رو پای من و خوابش برده بود.

    همچین هیجان زده شدم که همسرمو محکم بوسیدم بنده خدا با تعجب از خواب پرید و هاج و واج منو نگاه کرد

    گفت چی شده؟ منم گفتم هیچی بخواب...

    ولی واقعا خوشحالم که مایه آرامش همدیگه شدیم و با محبت بهم آرامش می دیم



    روزی تو خواهی آمــــــــد از کوچه های باران

    تا از دلـــــــم بشويي غمهاي روزگـــــاران...





  4. 21 کاربر از پست مفید bahar.shadi تشکرکرده اند .

    alireza198 (یکشنبه 17 آبان 94), donya. (جمعه 15 آبان 94), khaleghezey (چهارشنبه 29 مهر 94), m.reza91 (چهارشنبه 29 مهر 94), reihane_b (سه شنبه 26 آبان 94), فدایی یار (چهارشنبه 29 مهر 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), گیسو کمند (چهارشنبه 29 مهر 94), گلاب (چهارشنبه 29 مهر 94), یاس پاییزی (چهارشنبه 29 مهر 94), ویولت (سه شنبه 03 آذر 94), نارجیس (چهارشنبه 29 مهر 94), میشل (چهارشنبه 29 مهر 94), آی تک (چهارشنبه 29 مهر 94), بارن (چهارشنبه 05 اسفند 94), باران آرام (دوشنبه 02 آذر 94), دل آرا (چهارشنبه 29 مهر 94), راحیل خانوم (سه شنبه 26 آبان 94), سونیاه (یکشنبه 25 بهمن 94), شمیم الزهرا (چهارشنبه 29 مهر 94), صبا_2009 (چهارشنبه 29 مهر 94)

  5. #373
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    خووووب برید کنار برید کناااااار نوبت گیسو کمنده

    بنده خاطرات قشنگ زیاد دارم مثل همه ی شما سروران قبلا یکیشو اینجا گفتم ولی الان میخام بهترینشو بگم:

    اولا بگم که ما خیلی ام وضعیت مالیمون الان روبه راهه و خدارو شکر

    اون موقع ها که وضعیت مالیمون حسابی بهم ریخته بود توی یه برهه ای؛دیگه به خودم قول دادم ابدا از خانوادم کمک مالی نگیرم حتی 1 قران ، اما وضعیت مالیمون به حدی وخیم شد که حتی پول خرید روزنامه همشهری نداشتیم که بخوام برم دنبال کار

    همسرم بیکار و بدهکار و افسرده شده بود و منم ضعیف، اما هیچ یک از خانواده ها نمیدونستن ، اونها مارو دعوت میکردنو همراهمون غذا و میوه و ... میفرستادن اما همون آذوقه هم که تموم میشد بازم ما هییچی نداشتیم حتی اگه کسی نمیومد دنبالمون پول کرایه هم نداشتیم ، عه عه عه ؟ بابا خودتونو نزنید (نگاه کن تو رو خدا ، رفته حوله آورده اشکاشو پاک کنه خخخخخ) اون روزا تموم شدن تازه اون موقع ها شادترم بودیماااا

    یک روز تلویزیون داشت اهدای خون رو تبلیغ میکرد و یه آقایی میگفت متاسفانه خانمها، اهدای خون انجام نمیدن و.. ، منم با خودم رو به تلویزیون گفتم شما برو اول یکم مطالعه کن بعدش بیا بگو خانمها چرا خون اهدا نمیکنن ، همسرم ازم پرسید خوب واقعا چرا خون اهدا نمیکنید؟

    گفتم خوب عزیزم فیزیک بدن خانومها با اقایون فرق داره ، درصد زیادی از خانمها فقر آهن و کم خونی دارنو اکثرا قبل از بارداری کپسول خون و..استفاده میکنن ،خانمها هر ماه عادت ماهانه میشن و .. بدنشون کمبود هم داره و..، همسرم توی فکر فرو رفت و هیچی نگفت

    بعدش از خونه رفت بیرون ، هر چی فکر کردم کجا میره نفهمیدم نگران شدم ، نمیفهمیدم ، وقتی برگشت دیدم 3-4نوع میوه خریده بود و کمی جگرخیلی تعجب کردم ولی نپرسیدم پولشو از کجا آورده از کی خریده و.. رفت 1بشقاب میوه شست و 2سیخ جگر

    آورد خودش نشست بالای سرم تا همرو بخورم ازون به بعد هر روز یا حداکثر یکی 2روز در میون خودش برام میوه می آوردوشیر ولی درکنارش بخاطر اصرار من ،خودش خیلی کم میخورد تا من همه رو بخورم، میگفت تو خانمی بدنت احتیاج داره باید بخوری من مردم و با تو خیلی فرق دارم

    هرگز اون درک بالاشو فراموش نمیکنم و هنوز برام سواله توی محله ای که کسی مارو نمیشناخت اونها رو از کجا میخرید ، میدونم همسرم از دل پاکترین آدمهای دنیاست برای من هر کار درستی که از دستش بربیاد انجام میده ، خدا حفظش کنه و به راه راست هدایتش کنه.الهی آمین

    این بهترین خاطره عمرم بود.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !


    ویرایش توسط گیسو کمند : چهارشنبه 29 مهر 94 در ساعت 17:52

  6. 21 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    alireza198 (یکشنبه 17 آبان 94), donya. (جمعه 15 آبان 94), dooo (چهارشنبه 29 مهر 94), khaleghezey (چهارشنبه 29 مهر 94), m.reza91 (چهارشنبه 29 مهر 94), narges_khanom (جمعه 04 فروردین 96), reihane_b (سه شنبه 26 آبان 94), فدایی یار (پنجشنبه 30 مهر 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), گلاب (چهارشنبه 29 مهر 94), گندم.م (شنبه 16 آبان 94), یاس پاییزی (چهارشنبه 29 مهر 94), نارجیس (چهارشنبه 29 مهر 94), میشل (چهارشنبه 29 مهر 94), مهندس خانوم (دوشنبه 02 آذر 94), yasna1990 (یکشنبه 01 آذر 94), آی تک (چهارشنبه 29 مهر 94), بارن (پنجشنبه 06 اسفند 94), باران آرام (دوشنبه 02 آذر 94), شمیم الزهرا (چهارشنبه 29 مهر 94), صبا_2009 (چهارشنبه 29 مهر 94)

  7. #374
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام دوستان تاپیک قشنگیه.به آدم حس خوبی میده و آدمو میبره به سمت نکات مثبت زندگیش.به قول مشاوران عزیز آدمو مثبت اندیش میکنه.
    من چند وقت (3ماه پیش که هنوز عروسی نکرده بودم)پیش دستبندمو گم کردم.یک میلیونو خوردی پولش بود.یادم نمیاد دقیق چقد گرفته بود برام.خیلی دنبالش گشتم .مونده بودم چطور به شوهرم بگم.بگم چی شده.خلاصه گذاشتم آخر هفته که اومد خونمون .رفت دست و صورتشو شست منم براش حوله بردم.نشستیم به صحبت و این حرفا.گفت قیافت یه جوریه چیزی شده ؟
    زود قیافم تابلو میشه گفتم یه چیزی شده باید بهت بگم گفت خوب بگو .منم بعد کلی من من کردن گفتم دستبندم گم شده.یه نفس عمیق کشید پیشونمو گرفت و بوسید گفت ترسیدم.فکر کردم چی شده دلم هزار راه رفت.فدای سرت که گم شده.خودت سلامت باشی
    این در صورتی بود که از لحاظ مالی درمضیقه بودیم و عروسیمون هم نزدیک بود.من عاشقشم خیلی مهربون و دوست داشتنیه.خدایا شکرت

  8. 13 کاربر از پست مفید fariba293 تشکرکرده اند .

    donya. (جمعه 15 آبان 94), dooo (چهارشنبه 29 مهر 94), m.reza91 (چهارشنبه 29 مهر 94), reihane_b (سه شنبه 26 آبان 94), فدایی یار (پنجشنبه 30 مهر 94), ویولت (سه شنبه 03 آذر 94), میشل (چهارشنبه 29 مهر 94), yasna1990 (یکشنبه 01 آذر 94), آی تک (چهارشنبه 29 مهر 94), بارن (پنجشنبه 06 اسفند 94), باران آرام (دوشنبه 02 آذر 94), شمیم الزهرا (چهارشنبه 29 مهر 94), صبا_2009 (چهارشنبه 29 مهر 94)

  9. #375
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,352 در 551 پست

    Rep Power
    163
    Array
    سلام عزيزانم باز چند وقته اين تايپيك قشنگ داره خاك ميخوره و هممون درگيرو دار زندگيامونيم.
    خواستم خاطره اي عاشقانه بگم كه حسش بايد كرد تا عاشقانه به نظر بياد...

    وقتي كه بعد سه روز به خونه ميام قشنگ ميفهمم همسرم چقدر دلش تنگ شده بود بعضي وقتا يه دفعه بي مقدمه با اينكه اصلا اهل اين كارا نيست و مشخصه ناخواسته اينكارو ميكنه ميگه خيلي دلم برات تنگ شده بود
    همين يه جملش براي من قشنگترين خاطرست كه چهارساله اصلا برام پيش نيومده بود كه دلش برام تنگ بشه

    واقعا گاهي نيازه كمي از هم فاصله بگيريم تا قدر همو بدونيم

    با خودم فكر ميكنم همش كه ققط چهار روز پيششي پس بايد تو اختلافا كوتاه بياي تو بايد بيشتر محبت كني...

    واقعا چرا نميتونم هميشه اين فكرو داشته باشم كه عمر ما مگه چقدره كه اينقد بيخيال داربم روزارو ميگذرونيم؟ حالا كه سه روز پيششم حس ميكنم بايد قدر لحظاتو بدونم اما حقيقت اينه كه عمرمون خيلي كوتاهتر ازونه كه اينقدر بي هوا سپريش ميكنيم...

  10. 12 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 16 آبان 94), rayehe (شنبه 16 آبان 94), reihane_b (سه شنبه 26 آبان 94), فرشته مهربان (شنبه 16 آبان 94), گیسو کمند (شنبه 16 آبان 94), یاس پاییزی (یکشنبه 24 آبان 94), نارجیس (شنبه 16 آبان 94), میشل (شنبه 16 آبان 94), yasna1990 (یکشنبه 01 آذر 94), بارن (پنجشنبه 06 اسفند 94), باران آرام (دوشنبه 02 آذر 94), صبا_2009 (شنبه 16 آبان 94)

  11. #376
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 شهریور 95 [ 15:03]
    تاریخ عضویت
    1394-6-28
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,359
    سطح
    20
    Points: 1,359, Level: 20
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    129

    تشکرشده 85 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان من اولین باره اینجا دارم خاطره مینویسم....ولی از این صفحه خیلی خوشم میاد...ما ۵ ساله عروسی کردیم قبلش هم دو سال نامزد بودیم....نزدیک عروسی که شد همسرم و خانوادش پیشنهاد دادن خونه ی فعلی پدر شوهرم اینا رو نصف کنیم و نصفشو ما بشینیم......اون موقع ها شوهرم از صبح ساعت ۶ میرفت سر کار تا شبا بعضی وقتا ساعت ۱۲ میومد حقوقشم هر چی که میگرف همشو میداد واسه خرج خونه.....کلا اون سال تابستون پر کاری بود.....گذشت و عروسیمون تموم شد...شب عروسی هم هرچی کادو جمع شد همشو باید میدادیم واسه بدهی خونه.....همون شبدادیم به پدر شوهرم..
    شب عروسی که اومدیم خونه کنار هم دراز کشیده بودیم....داشتیم حرف میزدیم.....من گفتم واااای هیچی پول نمونده برامون.....بعدش شوهرم گفت اره....منم گفتم اشکال نداره ماه بعد حقوق میگیری( ناگفته نماند حقوق این ماهشو پیش پیش گرفته بود داده بود واسه بدهی)......
    بعدش شوهرم رفت از جیب کتش ۷۰۰ هزار تومن در اورد داد به من منم گفتم این چیه.
    گفت این پولو تو کل تابستون هر روز یه مقدار میذاشتم کنار....
    خیلی خوشحال شدم و بوسیدمش که انقدر مسئولیت پذیره و انقدر به فکر بوده که همچین کاری کرده........

  12. 13 کاربر از پست مفید گندم.م تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 16 آبان 94), rayehe (شنبه 16 آبان 94), reihane_b (سه شنبه 26 آبان 94), فرشته مهربان (شنبه 16 آبان 94), یاس پاییزی (یکشنبه 24 آبان 94), ویولت (سه شنبه 03 آذر 94), نارجیس (شنبه 16 آبان 94), میشل (شنبه 16 آبان 94), yasna1990 (یکشنبه 01 آذر 94), بارن (پنجشنبه 06 اسفند 94), باران آرام (دوشنبه 02 آذر 94), شمیم الزهرا (شنبه 16 آبان 94), صبا_2009 (شنبه 16 آبان 94)

  13. #377
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام دوستان دیشب یه بحث کردیم با شوهرم می گفتش که من وتو یکی از با صداقت ترین همسراییم درسته ناراحت

    میشیم جوش می کنیم ولی من بین خودم وتو هییییییچ فاصله ای نمی بینم می گفت خیلیا زرنگی دارن می خان سیاست

    بازی در بیارن ولی من وتونداریم

    وبا هم صادق هستیم پس هیچ زمان گول حرفای بقیه رو نخور خوشحالم که فهمیده بی شیر پیله ایم و خدارو شکر

    می کنم که هستش خدایا کمکم کن بیشتر قدردان شوهرم باشم

  14. 11 کاربر از پست مفید سها** تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 17 آبان 94), rayehe (شنبه 16 آبان 94), reihane_b (سه شنبه 26 آبان 94), فرشته مهربان (شنبه 16 آبان 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), یاس پاییزی (یکشنبه 24 آبان 94), نارجیس (شنبه 16 آبان 94), میشل (شنبه 16 آبان 94), yasna1990 (یکشنبه 01 آذر 94), بارن (پنجشنبه 06 اسفند 94), صبا_2009 (شنبه 16 آبان 94)

  15. #378
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    60
    Array
    قبل از اینکه خاظره ام رو بگم اول از همه میخوام به هلنای عزیز به خاطر موفقیتش تا به الان تبریک بگم .. هلنا جان میدونم تاپیکت به حد مجاز رسیده و بسته شده .. به نظرم بد نیست تاپیک دیگه ای باز کنی و حرفهاتو اونجا بنویسی تا ایشالا همیشه محکم و درست مثل همیش گام برداری و خدای نکرده رفتار اشتباهی انجام ندی...

    من هم یه خاظره خوب از پنجشنبه دارم... از صبح که بیدار شده بودم کلااا رو مود خوبی نبودم و بی حوصله بودم.. شوهرم بیدار شد و بعدش دوش گرفت... خلاصه اون هر چی حرف میزد وشوخی میکرد من اخمو بودم (فکر کنم یه دلخوری کوچیک ازش داشتم ).. .. تا اینکه کمی که حالم بهتر شد و شوهرم چیزی تعریف کرد و من خندم گرفت.... همینجا بود که شوهرم بغلم کرد و کلی بوسم کرد بعدش بهم نگاه کرد و گفت: همیشه بخند عزیزم.... میخندی خیلی خوشگل تری... خیلللی بهم چسبید و کلا همه چیز از یادم رفت...

    دیروز هم کلی دلم برای خانوادم تنگ شده بود... صبح که بیدار شدم بهش گفتم دیشب خواب داداشمو دیدم... گفت الان که عروسی کردی خیلی کم تر میتونی ببینیشون ..نه؟ این جرفش باعث شد اشکم در بیاد... بهش گفتم اخه الان هم اگه بخوام برم پیششون یکی دو روزه باید برگردم چون تو حوصلت سر میره... بعدش گفت بهت قول میدم ولی پروپوزالمو دفاغ کردم میریم خونتون هر چی دلت خواست میمونیم اونجا................ وای که چقدر خوشجال شدم.. منم ازش تشکر کردم و برفتم براش دو تا چای داغ ریختم...

  16. 9 کاربر از پست مفید نارجیس تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 17 آبان 94), reihane_b (سه شنبه 26 آبان 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), گندم.م (شنبه 16 آبان 94), یاس پاییزی (یکشنبه 24 آبان 94), میشل (شنبه 16 آبان 94), بارن (پنجشنبه 06 اسفند 94), راحیل خانوم (سه شنبه 26 آبان 94), سها** (یکشنبه 17 آبان 94)

  17. #379
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام صبح بخیر به همه دوستان ونارجیس جان خدارو شکر اوضاعم بهتره البته با راهنمودهای شما ودوستان ممنون که منو

    فراموش نکردین یه چیزی تعریف کنم براتون من برا مشکلم با یه بنده خدایی صحبت کردم که قران درمانی میکنه یعنی با سوره

    های قران و ذکر ها کمک میکنه که خیلی اونم کمکم کرد چون به ارامش روحی رسیدم اخرش به من گفت که ببین همه میتونن

    گواهینامه داشته باشن ولی کی رانندست می گفتش که همه ما میریم امتحان رانندگی میدیم ممکنه یه نفر مرحله اول قبول

    بشه یا مرحله دوم یا سوم یا به مرحله بیشتر هم بکشه و در آخر همه مارا به عنوان راننده میشناسن ولیییییی کدوم راننده

    ای ماهره هستن و رانندگیشون بی عیب هست و احتیاط میکنن می خاست بگه که درسته که تو ازدواج کردی و تشکیل

    خانواده دادی پس فکر نکن دیگه همه چی تموم شده اول راهی بایستی زندگیت رو مدیریت کنی زندگیت را بدست بگیری

    نذاری کسه دیگه زندگیت را مدیریت کنه و بدستش بگیره واین مدیریته شامل همه چی هستش این رییسا میگن کار ما سخته من از زبون

    خانما میگم کار ما سختره اونم مدیریتمون توی خونه

  18. 3 کاربر از پست مفید سها** تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (یکشنبه 24 آبان 94), نارجیس (یکشنبه 17 آبان 94), بارن (پنجشنبه 06 اسفند 94)

  19. #380
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    اینجا چرا شل و سفت میشه، یه مدت خوب بود اما باز داره خاک می خوره!

    الان یه اس ام اس از خانومم بهم رسید؛ میشه گفت به نوبه خودش یه خاطر عاشقانه هست؛

    "خواستم بگم مرسی که مهربونی،
    مرسی که واسه زندگیمون خیلی خیلی زحمت می کشی.
    به داشتنت افتخار می کنم و بدون اغراق، هر لحظه بیشتر از لحظه قبل، دوستت دارم.
    با تمام وجود دوستت دارم."

    من بعد از خوندن اس ام اس

    چون هدف اصلی ما در این بخش دادن ایده به هم، برای شیرین تر کردن زندگی هست، پس یه اس ام اس از ته دل هم میتونه انرژی جدیدی رو به طرف مقابل تزریق کنه و شارژ روحی هست برای شیرین تر شدن روزهای آینده.
    دل آرام گیرد به یاد خدا

  20. 14 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    donya. (یکشنبه 24 آبان 94), rayehe (دوشنبه 25 آبان 94), reihane_b (سه شنبه 26 آبان 94), کلانتر جو (چهارشنبه 25 بهمن 96), گندم.م (دوشنبه 25 آبان 94), یاس پاییزی (یکشنبه 24 آبان 94), میشل (یکشنبه 24 آبان 94), مسافر زمان (سه شنبه 26 آبان 94), yasna1990 (یکشنبه 01 آذر 94), بارن (پنجشنبه 06 اسفند 94), راحیل خانوم (سه شنبه 26 آبان 94), سونیاه (یکشنبه 25 بهمن 94), شمیم الزهرا (چهارشنبه 27 آبان 94), عاشق خانواده (سه شنبه 26 آبان 94)


 
صفحه 38 از 57 نخستنخست ... 818282930313233343536373839404142434445464748 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.