بهار جان منطقی فکر کن.با یه نفر امین مشاوره کن که بعدها پشیمون نشی عزیزم.
تو عصبانیت و ناراحتی هم تصمیم نگیر
تشکرشده 10,024 در 2,339 پست
بهار جان منطقی فکر کن.با یه نفر امین مشاوره کن که بعدها پشیمون نشی عزیزم.
تو عصبانیت و ناراحتی هم تصمیم نگیر
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
maryam123 (جمعه 23 دی 90)
تشکرشده 10 در 6 پست
سلام bahar_t عزیز
چی شده. من که دلم به حرفای تو خوش بود. چیکار می خوای بکنی؟ فقط تو عصبانیت تصمیم نگیر. دلم می خواد هر تصمیمی که می گیری از سر منطق باشه نه احساس. مطمئنم که قدرت تشخیص درست و غلط رو داری. همه چیزو بسنج و خوب سبک سنگین کن. مواظب خودت باش. یه سر به پست من بزن.
ایده آلیست (یکشنبه 25 دی 90)
تشکرشده 59 در 28 پست
افتخار عزیز. من زیر حرفم نزدم. دارم با خودم می جنگم. از امروز دوباره درس خوندن واسه تخصص رو شروع کردم:)
اما مشکلات زندگی ام... بی خیال. شاید حکمتی هست در این تموم شدن فقط کاش می فهمیدم چرا الان چون تو خیلی از مراحل از خدا خواستم اگر صلاح نیست کارها رو درست نکنه اما یه جاهایی انگار معجزه شد که این کار انجام بشه.
جالب اینجاست که نامزدم این روزا مهربون شده، میگه قبول دارم یه مدت رفتارم بد بوده، می خوام درستش کنم.مشکل اینجاست که الان من تنها احساسی که بهش دارم عصبانیت و خشم و انتقامه. هرچی جمله مثبت می خونم، تمرین تنفس می کنم، قرآن می خونم انگار که نه انگار. نمی تونم دلم رو آروم کنم. چند روزه که حرف نزدیم و اون به خیال خودش امروز می خواد زنگ بزنه که حرف بزنیم اما من جوابشو نمی دم چون جواب دادن همان و رگبار ناسزا و تهمت و توهین همان و این با روند اصلاحات رفتاری من مغایرهپس فعلاً جواب بی جواب. تا کی؟ نمی دونم. تلخ ترین حس این روزهامم اینه که دیگه دوسش ندارم. اگر هم دارم حسش نمی کنم. حالا بماند که خانواده من منتظر تماس اونها و قرار بله برونن. هنوز بهشون نگفتم میخوام نامزدی رو بهم بزنم
توروخدا هرکی این پست میخونه واسم دعا کنه
تشکرشده 10,024 در 2,339 پست
بهار جان سلام.کجا بودی؟نگرانت بودیم
ببین دختر خوب بازم داری احساسی عمل میکنیاا.پس منطقت کجاس/؟وقتی اون با اشتباهش پی برده ....
چرا نمیتونی دلتو آروم کنی؟باید بتونی.به نظرم فعلا از انصرافت به کسی چیزی نگو/حالا که اون آرومه بشین حرفاتو قشنگ بهش بزن.ببین چی میگه.این 1000 بار.کاری نکن که بعدا حسرت بخوری.حواستو خیلی جمع کن.والله من که دیگه مخم هنگ کرده از دست این تصمیمایی که میگیری.
اگر غلط تصمیم بگیری تا آخر عمر باید با خودت بجنگی
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
maryam123 (یکشنبه 25 دی 90)
تشکرشده 59 در 28 پست
مرسی مریم جان. تورو خدا سر نمازت دعام کن. باور کن دارم سعی میکنم اما این چندروز که زنگ نزد اس ام میداد که دارم فکر میکنم و...من هم بارها بهش گفتم که حاضرم دعوا کنیم اما وقتی دلخورم و ازم خبر نمیگیری اعصابم کاملاً میریزه بهم. الان که دلخوری از خودش و عصبانیت از خانوادش روهم تلنبار شده و...
در مورد گفتن هم گذاشتم واسه زمانی که به خودش گفتم اما نکتش اینه که نمیخوام باهاش حرف بزنم.(150% احساسی ام الان،قبول،اما به خدا تا حالا اینجوری عصبانی نبودم. خصوصا چندوقتی که داشتم سعی میکردم واسه بهبود رابطمون. الان یه جور بدی عصبانیم که خودم هم تعجب میکنم.اما باهات موافقم در مورد تصمیم درست. الانم نوشتن واسه افتخار منو یاد یه خاطره ای تو همین زمینه ی حسرت انداخت.بازم سعی میکنم واسه آروم شدن.تنهام نذارین
تشکرشده 36,025 در 7,410 پست
بهار عزیز
وضعیت شما دقیقا ًاز آفت های دوستی های پیش از ازدواج است .
وابستگی های عاطفی و ...... ، اجازه شناخت درست و دقیق را نمی دهد ، و اگر از میان این دوستی ها موارد استثنائی چون شما به مرحله تصمیم به ازدواج برسد و کمی ، یکی یا هردو جدی شوند و از فاز احساس فاصله گیرند ، شک و تردید پیش میاد که آیا اشتباه نمی کنم ؟ آیا این همان است که من می خواهم ؟ نکنه بعداً پشیمان شوم ؟ نکنه دارم خودمو با دست خودم بدبخت می کنم .
و این تردید ها جدی است و نشانگر اینکه تازه دیده عقل باز شده و فرد در پرتو نگاه عاقلانه می بیند که طرفش را خوب نمی شناسد و اینجاست که احساسش رنگ می بازد ، چرا که فقط احساسات بوده و دلیل عقلانی پشت علاقه اش ضعیف بوده . سرد می شود ، می ترسد از جدی شدن ازدواج و هرچه به رفتن زیر یک سقف نزدیک تر می شود ،اضطرابش بیشتر می شود و ..... این ترس و نگرانی و تردیدها در رفتار منعکس می شود و .......
می شود آنکه ، عاشقای دلباخته دیروز ، امروز ، هم از همدیگر فراریند هم تحمل دوری هم را ندارد . احساسهای متناقض و تعارضهای حاصله دمار از آرامش روان و ... حتی اگر ادامه پیدا کنید ، سلامت جسم در می آورد .
آری اینها گوشه ای از عوارض طاقت فرسای این دوستی ها بخصوص از نوع طویل مدت است .
برخلاف بعضی از دوستان که توصیه می کنند این تردیدها را نادیده بگیر ، من میگم جدی بگیر و دقیقا ًببین از چه نگرانی و در همون زمینه سعی کن به کمک مشاوره حضوری شناخت کافی بدست آوری البته هنگام خواستگاری رسمی .
فی الحال
شما باید ارتباطتت را تا خواستگاری رسمی قطع کنی و به خودت بپردازی و ابتدا آرامشت را بدست آوری و مشاوره حضوری را صرفاً برای شناخت بیشتر خود و معیارهایت و تغییرات لازم در خودت ادامه دهی .
وقتی بطور جدی اومد خواستگاری می توانی اینجا برای تصمیم گیری درست و مناسب ، راهنمایی بخواهی .
.
فرشته مهربان (چهارشنبه 28 دی 90)
تشکرشده 59 در 28 پست
فرشته مهربان عزیز. ممنون از توجه شما.
فکر کنم گفتم که اونها تا حالا 3بار اومدن خواستگاری و پدر من هم جواب مثبت رو بهشون دادن. فقط من دوست نداشتم بله برون رسمی و عقدم تو محرم و صفر باشه برا همین انداختیم برای بعدش. جریان شناخت و خواستگاری ما هم حدوداً یک ساله که شروع شده. پدر و برادرم تا چندین ماه تحقیق کردن و حتی خود پدرم چندبار با ایشون تنهایی صحبت کردن. جریان از نظر خانواده ها تمام شده است و حتی الان هم ایشون و خانوادشون با پدر و مادر من در تماس هستند و پدرم از تماس تلفنی ما باخبرن.
من نمیخوام نظری در مورد مزایا و معایب دوستی بدم اما اونقدر ابله نیستم که به دوست پسرم بگم نامزدم یا در پست های قبلی بگم پدرم گفتن انتخابت عاقلانه بوده. کاش می خوندید پیش از اونکه بخواید از من آینه عبرت بسازید برای دیگران
تشکرشده 10,024 در 2,339 پست
سلام بهار جان
سعی کن دلتو پاک کنی.از دلخوری و ناراحتی و ...
توکل به خدا کن.بهار جان احساساتو بذار کنار.عقلانی تصمیم بگیر.چرا با یه مشاور مشورت نمیکنی؟
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
maryam123 (دوشنبه 26 دی 90)
تشکرشده 59 در 28 پست
دارم سعی میکنم مریم جان. دیشب زنگ زد و کلی حرف زد. گفت خیلی فکر کرده و تا آخر صفر وقت خواست که نشون بده درست شده. بخش بزرگی از مشکلاتی رو که من باهاش داشتم حتی اونایی رو که به روش نیاورده بودم گفت و کلی اظهار پشیمونی کرد. من جواب مشخصی بهش ندادم.چند تا جمله از رفتارهاییش که خیلی آزارم داده بود گفتم فقط. مشکل اینجاست که نمی تونم اعتماد کنم. می ترسم رفتارم که عادی شد و بهش جواب مثبت دادم دوباره بد شه هرچند بعد از مدت ها دیشب صادقانه تر حرف زد و چیزهایی رو گفت که نشون می داد رو رفتاراش فکر کرده. میگه میخوام دوباره رابطمون رو بسازم. می ترسم دوباره یادش بره این قولاش و احساس پشیمونی الانش. دیشب میگفت من خیلی بد شده بودم و تو بزرگوار بودی که تحمل کردی، میگفت دیگه لیاقت با تو بودن ندارم اما میخوام کمکم کنی صبر کنی تا دوباره لیاقتتو به دست بیارم. می گفت صدای شکستن قلبت رو شنیدم. تو فکر میکنی راست میگه؟ به نظرت من باید بهش اعتماد کنم دوباره؟نمی دونم باید باور کنم که واقعاً متوجه رفتار بدش شده یا نه. تو رو خدا برام دعا کن که راه درست رو پیش پام بذاره.
تشکرشده 10,024 در 2,339 پست
بهار عزیزم سلام
یه فرصت به خودتو اون بده.ضرر نیمکنی.حالا که انقدر کوتاه اومده خوبه.فکر نمیکنم دلیل برای دروغ گفتن داشته باشه.چون هنوز که حرف مهریه و ...نیست که بگیم ترسیده از جدایی و اینا.الان صیغه محرمیت خوندید؟
بهار جان با یکی مشورت کن.من میترسم خدایی نکرده تصمیم غلطی بگیری.همیشه هم برات سر نمازام دعا میکنم
موفق باشی
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)