سلام دوستای عزیز به همفکری شما نیاز دارم لطفا کمکم کنید.
من 19 سالمه و شوهرم 23 خدا رو شکر من با شوهرم هیچ مشکلی نداریم مشکل من خیلی عجیبه من توی یک خانواده ی کاملا با محبت و کم جمعیت بزرگ شدم میخوام بدونید که خانواده ی خوبی دارم همین طور شوهرم وهیچ مشکلی بین خانواده ها هم نیست.
من و شوهرم 5 سال باهم دوست بودیم البته باید بگم عاشق ومعشوق بودیم بعد از سختی های فراوان بهم رسیدیم میخوام برم سر اصل مطلب من یه مامان کاملا احساساتی و مهربون دارم باید بگم مامانم اخلاقش مثل بچه هاست از وقتی شوهرم وارد خونه ی ما شد مامانم خیلی خوشحال بود چون داداشم ندارم مثل پسر خودش دوسش داشت البته من اینجوری فکر میکردم هر موقعه شوهرم میومد دست خودش نبود من حس میکردم حالت صورتش عوض میشد به خودش میرسید آرایش میکرد خب من با خودم میگفتم چون همه ی مادر زنا داماداشونو دوست دارن حتما مامان منم همینطوری هست ولی نه کم کم فهمیدم که عاشق شوهرم شده شوخی های بچگانه میکرد واسه شوهرم میوه پوست میکرد به شوهرم خیلی توجه میکرد لباسای چسب میپوشیدخب منم اول ازدواج دوست داشتم من برای شوهرم جلوه کنم دوست داشتم خودم براش میوه پوست کنم و... از این کارای مامانم حرص میخوردم از حدش زده بود اون ور تر میدونید حتی کلماتی که شوهرم مثلا خیلی پیش گفته بود اون تو خاطرش بود اصلا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید. من میرفتم مدرسه تو این مدت مامانم به شوهرم اس ام اس میداد یا زنگ میزد که بیا پیشم من تنهام دلم برات تنگ شده و... وای نمیدونید وقتی برای اولین با شوهرم این حرفارو بهم گفت که مامانت همچنین حرفایی بهم زده نمیدونید دنیا رو سرم خراب شد باورم نمیشد مادری که من بهش احتیاج دارم بهش حس مادرانه دارم دوسش دارم داره بهم خیانت میکنه وای خدا رو شکر میکنم که شوهرم هیچ وقت به حرف مامانم گوش نمیداد و نمیرفت چون مامانمم جوونه وهم خوشگله اگه یه وقت شوهرم میرفت من می مردم خلاصه مامانم خیلی پنهانی به شوهرم ابراز علاقه میکنه و گفته که دوسش داره چند باری هم من رفتم کلاس و مامانم با شوهرم تنها بودن که مامی دستای شوهرمو گرفته بهش گفته که تو منو دوست داری؟ و ابراز علاقه شوهرمم گفته تا دوست داشتن به چه مفهومی باشه و سریع لباس میپوشه و میره بیرون خلاصه شوهرم هر موقعه تو این شرایط قرار میگره سریع میره بیرون با مامانم سنگین شده شوهرم هر چیزی پیش میاد به من میگه نمیدونید چقدر ناراحتم اصلا مامانمو دوست ندارم حس بدی دارم بهش نمیدونم مامانم چرا اینطوریه شاید به خاطر کار پدرم هست پدرم کارمند هست رابطه ی پدر با مامانم خوبه مشکلی باهم ندارن از وقتی که شوهرم سنگین برخورد میکنه مامانم افسردگی گرفته خیلی حرف نمیزنه البته من فکر میکنم نقش بازی میکنه چون بعضی وقتا اس میده که بیا پیشم دلم برات تنگ شده یا میگه تو منو دوست نداری و... نمیدونم چیکار کنم اوضاع و احواله خونمون زیاد خوب نیست چون مامانم حالش خوب نیست همش آهنگ گوش میده و گریه میکنه از یه طرف نمیدونم چه جوری با مامانم برخورد کنم آخه خیلی ناراحتم چون احساس خیانت بهش دارم نمیدونم خواهش میکنم کمکم کنید ببخشید متن زیاد شد شرمندم تورو خدا کمکم کنید بچه ها ممنونم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)