سلام
من 3 ساله که ازدواج کردم و مشکل جدی با همسرم نداشتم و با همه مشکلات بالاخره یکجوری کنار اومدم و زندگی خوب و خوشی داشتیم و احساس خوشبختی می کردم کنارش.دیروز خواهرم دعوتمون کرده بود برای شب یلدا بریم خونشون (خواهرمم 1 ساله ازدواج کرده) و اصرار داشت که زود بیائید و ... عصر رفتیم خونشون و شوهرش هنوز نیامده بود منم سر درد داشتم رفتم 10 دقیقه دراز بکشم که خوابم رفت و حدود 1 ساعتی خوابیدم.بیدار که شدم چیزهایی دیدم که ای کاش هیچ وقت ندیده بودم
شوهر من و خواهرم نشسته بودند کنار هم و فربون صدقه هم می رفتند و لب و لب بازی و. .... اونقدر غرق بودند تو هم که نفهمیدند من اومدم و وقتی سرشون داد زدم تازه فهمیدند و فورا از هم جدا شدند. بعد هم اصرار اصرار که تو خواب دیدی و خواب نما شدی و از این مزخرفات ........
آخه چیزی را که با چشمام دیدم و خودم سرشون داد زدم می شه خواب باشم. خلاصه زیر بار نرفتند و منم داد و بیداد راه انداختم و کار به دعوا کشید و اصلا قبل از اینکه شوهر خواهرم بیاد برگشتیم خونه و تا شب دعوا و کتک کاری و هر چی از دهنم دراومد بهش گقتم.
نمی دونم چی کار کنم. دارم دیوونه میشم چرا آخه. خواهر آدمم بهش خیانت میکنه. متنفرم ازش. دلم میخواد خودم خفه اش کنم. بعد از فوت مادرم من در خق اون مادری کردم . عروسش کردم. اینه جوابش.
نمی دونم با شوهرم چی کار کنم. به هیچ وجه قبول نمیکنه میگه خواب دیدی. کمکم کنید. اصلا نمی تونم اون لحظه را فراموش کنم.نمی دونم قبلا هم رابطه ای داشتند یا نه؟ دارم روانی میشم از دست شون. کمک![]()
![]()
![]()








میگه نه تو باید بری پیش یک مشاور روانپزشک. ممکنه مریضی ات جدی باشه. اونقدر جدی حرف میزنه که انگار نه انگار خودم سرش داد کشیدم از بغل اون احمق اومده بیرون . وقاحت هم اندازه داره.
باز کلی دعوا کردیم. اگر قبول می کرد اشتباه کرده می بخشیدمش اما من باید اینو ادب کنم تا بفهمه زندگی خاله بازی نیست.
اینا اصلا میگن ما همچین کاری نکردیم و تو خیالاتی شدی و از این حرفا.

علاقه مندی ها (Bookmarks)